برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 60
برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 54
منم و تو ، به چگونگی ات فکر میکنم، به چگونگی ام و به چگونگی این فرجام.
مثل همیشه باید انتخاب کرد، اما میدانم که این بار تو به جای من هم تصمیم گرفتی، چیزی که آن شب کذایی آرزو کرده بودم، شاید باید بیشتر به چیزهایی که میخواستم بیشتر می اندیشیدم.
حالا منم و این دل وامانده ، و این زمستان لعنتی.
دلم برف میخواهد.
پ.ن:
تنها آغوش تو مونده، غیر از اون؟؟ هیچ...!
از خفه شدن!!...برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 56
برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 53
برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 62
این بار چنان سادگی و صداقت دلم را از ریشه میکند، که کار از تیغ و تبر گذشته.
خدایا رحمی! خودت خوب میدانی و من سر تا پا دل شده!
از خفه شدن!!...برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 57
حس غربت!
چه فرقی دارد در وطن یا هرجای این کره خاکی و فنا پذیر، با تمامی آدمها احساس غربتم از من دور نمیشود، دردی در من است، شبیه تبعیدی که هر روز و شب منتظر است تا دوباره به خانه اش برگردد.
خانه شبیه جایی است که هیچ گاه سرد نیست، مهر هست، مهربانی هست.
اینجا دیگر آرزویی ندارم.
سرزمینی که مردم با عشق غریبه اند و با خودشان نیز هم.
از خفه شدن!!...برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 64
برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 41
کاش هرزه ای بودم شهره شهر، اینطوری دلم قرص بود که عشق و عاشقی سیری چند ؟ یاد میگرفتم به آمد و رفت آدمها و جز خودخواهی و لذت موقت هرگز از زندگی درسی نمیگرفتم.
لامصب نابودم میکند این عشق، آرزویی که سنگینی اش نفسم را میبرد،آرامم میکند، یعنی جز مرگ راهی هست برای فراموشی؟
پ.ن. من. تو. آسمان. ...تصویر چشمهات و جنون
برچسب : هرزگی, نویسنده : zamhareer بازدید : 59
برچسب : نویسنده : zamhareer بازدید : 60